www.iiiWe.com » در سکوت دلنشین نیمه شب

 صفحه شخصی محسن مطلع   
 
نام و نام خانوادگی: محسن مطلع
استان: فارس - شهرستان: شیراز
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: یک
شغل:  شرکت آب منطقه ای فارس
شماره نظام مهندسی:  17-31-4737
تاریخ عضویت:  1389/05/11
 روزنوشت ها    
 

 در سکوت دلنشین نیمه شب بخش عمومی

7

در سکوت دلنشین نیمه شب
راز گویان هر دو غمگین هر دو شاد
تکیه بر بازوی من می داد گرم
لرزشی بر جان من می ریخت نرم
در نگاهش با همه پرهیز و شرم
در دل من با همه افسردگی
زیر نور ماه دور از چشم غیر
هر نفس صد راز می گفتیم و باز
نسترنها از سر دیوارها
ماه می پاید مان از روی بام
سایه هامان مهربانتر بی دریغ
تا میان کوچه ای با صد ملال
باز هنگام جدایی سر رسید
خنده ها در لرزش لبها گریخت
چشم جان من به ناکامی گریست
نسترنها سر به زیر انداختند
تشنه تنها خسته جان آشفته حال
تا بگریم در غمش دیوانه وار
می گذشتیم از میان کوچه ها
هر دو بودیم از همه عالم جدا
شعله ور از سوز خواهش ها تنش
ناز آن بازو به بازو رفتنش
برق می زد آرزویی دلنشین
موج می زد اشتیاقی آتشین
چشمها بر یکدیگر می دوختیم
در تب ناگفته ها می سوختیم
پر کشیدند از صدای پایمان
عشق می جوشید در رگهایمان
سخت یکدیگر را در بر داشتند
دست از آغوش هم برداشتند
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
اشکها بر روی گونه ها نشست
برق اشکی در نگاه او دوید
ماه را ابری به کام خود کشید
در دل شب می سپردم راه خویش
خلوتی می خواستم دلخواه خویش

یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 14:00  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 20:08 یکشنبه 21 اردیبهشت 1393
0
 امیر یاشار فیلا

از زنده‌یاد فریدون مشیری ...


سپاس.
محسن مطلع 21:08 یکشنبه 21 اردیبهشت 1393
0
 محسن مطلع
متاسفانه بیت های دوم شعر ارسال نشده که مجددا متن کامل شعر ارسال خواهد شد
محمد مهدی مدرس نیا 09:14 دوشنبه 22 اردیبهشت 1393
0
 محمد مهدی مدرس نیا
در سکوت دلنشین نیمه شب

می گذشتیم از میان کوچه ها

راز گویان،هر دو غمگین،هر دو شاد

هر دو بودیم از همه عالم جدا

تکیه بر بازوی من می داد گرم

شعله ور از سوز خواهش ها تنش

لرزشی بر جان من می ریخت نرم

ناز آن بازو به بازو رفتنش!

در نگاهش،با همه پرهیز و شرم

برق می زد آرزوئی دلنشین

در دل من با همه افسردگی

موج می زد اشتیاقی آتشین

زیر نور ماه دور از چشم غیر

چشم ها بر یکدیگر می دوختیم

هر نفس صد راز می گفتیم و باز

در تب نا گفته ها می سوختیم

نسترن ها از سر دیوارها

سر کشیدند از صدای پای ما

ماه می پائیدمان از روی بام

عشق می جوشید در رگهای ما

سایه هامان،مهربانتر،بیدریغ

یکدیگر را تنگ در بر داشتند

تا میان کوچه ای با صد ملال

دست از آغوش هم بر داشتند

باز هنگام جدائی در رسید

سینه ها لرزان شد و دل ها شکست

خنده ها در لرزش لب ها گریخت

اشک ها بر روی رویاها نشست

چشم جان من به ناکامی گریست

برق اشکی در نگاه او دوید

نسترن ها سر بزیر انداختند

ماه را ابری بکام خود کشید

تشنه ،تنها،خسته جان،آشفته حال

در دل شب می سپردم راه خویش

تا بگریم در غمش دیوانه وار

خلوتی می خواستم دلخواه خویش

ممنون جناب مطلع،گاهی وقتها لابلای کارها یه شعر چقدر به دل میشینه
محسن مطلع 16:35 دوشنبه 22 اردیبهشت 1393
0
 محسن مطلع
ممنون از آقای مهندس مدرس نیا به خاطر تکمیل و ویرایش شعر